سروده مهـــــــــر وطن

ساخت وبلاگ
در آغاز نوروز،در آغاز بهار آرزو کنیم بیمارستانها از بیمار تهی شوند زندانها از زندان،قلب ها از نفرت و ستمگری در خیال تاریخ هم بمیرد باور کنیم جهان برای هیچ کس تنگ نیست و سفره خداوند هم بر روی هیچ کس بسته نیست....ماهشهر علی  یادی از دادا و تراژدی هولناک اسرائیل !لچک سفید و دراعه مشکی همه بوی دادا می داد  با شیشه عطر گلسرخی که در جیب دراعه بود بوی خوشش فضا را پر از عطر میکرد مثل همه کودکان عالم و آدم به مادر بزرگ مادری ارادت خاصی داشتم . به او دادا می گفتیم .دادائی که علیرغم مصائب ایام و از دست دادن دو فرزندش در سالهای جوانی اما قلب و روحی بزرگ داشت .من همه ماجراهای اولی شدن از از زادن تا زبانم که از کج و کوله گی در آمد یا  تا روزی که صدایم از کودکی به نوجوانی رسید را از زبان دادا شنیدم . دادا بود که اولین بار گفت  علی دا صدات بزرگ شده حتما خودت هم قد کشیده ای و مادرم می گفت دا خطاب به دادا که  علی قد بلند میشه و حرف و حدیث میان مادرم و مادرش که هیچگاه تمامی نداشت.دادا در آن روزگاران چون تنها دخترش مادرم بود همواره چند روزی میهمان خانه ما  بود تا بعد از چند روز مادرم می گفت دا دست دادا را بگیر و آرام از میان سده ببرش خونه دایی و من چه ذوقی می کردم وقتی دست دادا را می گرفتم که آن فاصله طولانی از یه باریکه راه در میان سده  زمستان پر آب و یا گرمای طاقت فرسای تابستان را طی کنم تا به منزل دایی برسم .مادر بزرگم نابینا بود  مادر تعریف می کرد از بسکه  برای دو پسر جوانش اشک ریخت تا چشمانش را از دست داد اما روحیه پر امیدوار و توانایی داشت .همیشه شیفته قصه هایی بودم که از زبان دادا می شنیدم بعلاوه شور و شعف من در کنار دادا زمانی بیشتر می شد که سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت: 16:00

  آب و آتشامروز در این ظهر جمعه ۲۰ بهمن ماه ۱۴۰۲  بعد از نان و پنیر و بیسکوئیت که کلی هم چسبید مثل اینکه شور انقلابی گری قرمه سبزی را از یاد برده ام و لذت ماهی تنوری صُبور آن سالهای دور که به خاکستر بعد از سرد شدن تنور سپرده ام و به هر چه کباب و چلو بود پشت پا زده ام.بعد درب بالکن را گشودم و اندکی در بالکن قدم زدم روز آفتابی جمعه بهمن و آسمان بی سور و سات ابر و باد هیچ هم قشنگ نیست اما همچنان شک ندارم  تنهایی این همه آدمی که یقین دارند می اندیشند و هستند ! والا آن دو تا سگ که در خیابان در حال گریز از یک سمت خیابان به سمت دیگر  بودند هیچ نیازی به بودن و شدن ندارند مثل جیک و جیک گنجشکان بر شاخه های درختان روبرو که مست آرامش روزگارند  و مثل سگها دنبال هیچ کشف و شهودی نبودند و البته آدمی نیز به احتمال اگر اندکی اختیار و آزادی دارد  در حد یک طنز تلخ و از سر ناچاری ست که به آب و آتش می زند تا مثلا از این آب گل آلوده ماهی مقصود را صید کند ، زهی خیال باطل.و بعد گوش جان سپردم به بخشی از کتاب صوتی دنیای   صوفی اختصاصی سقراط و کانت  که مثل سخن عشق  در زبان حافظ   یادگاری ست در این گنبد دوار .باری زمستان امسال نیز مثل همه زمستان های پیش از این میاید و میرود و بهار دلکش  می‌رسد از راه و آدمی  نیز فکر می کنم چند روزی بیش فرصت ندارد که به تار و مار عصر ابطال و جهل زمانه تکریم  کند بعد از آن همه روشنفکری و روشنگری که  برای ساختن جهانی قشنگتر به آب و آتش زدند که از آب هیچ به دستشان نرسید مگر سیلاب ویرانگر و آتش نیز که در ذاتش ویرانی وانقلابیگری ست. ماهشهر علیگذشته در آینده در بلوار پشت دیوار سپاه نشسته ام و دارم سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 12:22

در باره کوپرنیک و جردانو برونامدتی ست به علت توجه به آسمان و احساس نوعی نزدیکی به نزدیک ترین سیاره به زمین که فاصله ناقابل چهل و دومیلیون کیلومتری تا زمین دارد ذهن و ضمیرم به سمت کسانی رفته که پدیده جدید نجومی را کشف و تبین کردند و بی آنکه بتوانند به تصورات واهی گذشته بخندند از سر ترس و ناامیدی از نادانی لبخندی طنز آلود زدند و در دل به احتمال چقدر فحش دادند هم به خودشان بخاطر فهم بیشتر و هم به طرف هایی که به زور جار و جنبل جلوی پیشرفت بشر را سد می کنند از جمله کسانی که این جرئت عجیب را به خود داد کوپرنیک لهستانی بود که گفت هی بابا با تو هستم، کوپرنیک ! خطاب به خودش فرض کن خورشید مرکز عالم است و زمین و بقیه سیارات که چراغ هدایت کاروانیان صحراگرد و کشتی نشینان دریانورد است دور آن می گردند اما شما که اون بالا نشسته اید باور کنید که اینکه من می گویم فقط یه فرضیه است و همه عالم و آدم می دانند که زمین مرکز عالم است و برای این آمده تا در خدمت آدم و ابواب جمعی او قرار بگیرد ، اما آنها که همه کاره بودن گفتن شوخی که نمی کنی نکنه تو دلت یه چیز دیگه می گذره ستاره به حرف در آمد و گفت آنها که گفتند چه کسانی بودند گفتم روحانیان مسیحی که همچنان اصرار داشتند زمین بر شاخ یک گاو است و هیچ کس هم جزئت نداشت بپرسد مرد حسابی مگر یک گاو چقدر زور دارد که زمین به این بزرگی را روی شاخش بگیرد تازه می گفتند اون گاو هر وقت گرسنه میشه و نشخوار می کنه یه جایی زلزله می یاد و همه دست می زدند و به به و چه چه می گفتند که چه استدلال‌های دقیقی ستاره این بار پرسید جدی می گی یعنی شما این قدر ساده هستید گفتم شما کیه اونا می گفتن و مردم هم برایشان دست می زدند و کوپرنیک نمی دانست مرغ عزا است یا عروسی. .. در هر حال ا سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت: 17:43

چون باد دویدن امروز پنج شنبه ۲۸ دیماه ۱۴۰۲ از بالکان خانه فرزندم صدای تعدادی گنجشک مرا به فضای باز می کشاند تا به عناصر اطرافم چند تایی درخت مهاجر ! و سگ  بومی و پرنده ها سلامی کرده باشم و قصه ای را از درون اشفته ام بر قلم بیاورم نه دیگه کودکی نیستم که داشتم بوته ای را از زمین نمناک  بیرون  می کشیدم و بعد روی کردم به پدر و گفتم ببین دارم زمین را شکست می‌دهم پدرم لبخندی زد و صورتم  را بوسید و گذشت و بعد ها که با رنج ها و کوشش های بیدریغش از نزدیک درگیر شدم متوجه لبخند تلخ پدر بودم اما من همواره در ذهنم به نوعی مبارزه تا پیروزی را تداعی می کردم و هیچگاه عقب نشینی در مقابل مشکلات و سختی ها نبود تا تاریخ زندگیم تقسیم شد میان پیش و بعد از ۵ دی ماه ۱۳۹۹ و به محض مراجعه به کتاب‌های تاریخ این قصه تلخ تکرار می شود و من حالا مثل یه بوکسور شکست خورده در گوشه رینگ آماج آن همه مشتی هستم که آرزو می کنم زودتر از زود از پای در بیایم هر چند همچنان آرزویم عدالت و آزادی برای همه بشریت با هر تعلق خاطری ست یعنی تنها رگه ای که خون جاری در رگهایم را به پیش می برد زیرا حالا که چاره ای نیست مگر زندگی پس باید بدنبال جنبه های زیبای آن باشم و همچنان علیرغم خستگی اما چون باد دویدن را در درونم بیافرینم و به کسانی که انتظار دارند برایشان حداقل آرامش و شادی را فراهم کنم اماده به یراق باشم.    بشر علیرغم شکنندگی مثل هر موجودی در هستی اما آنجا که پای عشق وسط آید خیلی پوست کلفت و جاندار می شود و از صخره ها و قله ها بالا می رود هر چند بارها نیز سقوط می کند اما از پای نمی نشیند .خوب ماهیت تمدن و فرهنگ بشری اگر تا بدینجا آمده بخاطر همین ذات شکست ناپذیر  است که تا قطره آخر سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 29 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1402 ساعت: 0:28

در باره رمان دختر پرتقالیجدا از شرح ماوقع روزگاران و زمان از دست رفته   گاهی  برای اینکه بتوانی در فضایی که دیداری و شنیداری ست علیرغم میلت  ادامه بدهی حوادثی رقم می خورد  که همه بر خلاف امیدها و رویاهای تو هستند و تو نیز چاره ای نداری که با واقعیت های سرسخت روزگار کنار بیایی و انچه  که فکرش را نمی کردی رقم بخورد . هر چند این گونه اندیشیدن به زمان و زمانه ها بیهوده و در هر حال کودکانه ست زیرا هیچ حادثه ای قابل پیش بینی بر اساس روح و روان تو نیست اما تا هستی ادامه دارد  باید کاری کرد که پاسخگوی شیرینی یا ناگواری روزگارت باشی و حرف و حدیثی از دور و نزدیکت از زبان دیگران رقم نخورد.امروز در این ۱۶ بهمن ۱۴۰۲ در ابتدا مروری داشتم بر کتاب دختر پرتقالی از آثار قصه نویس فلسفی معاصر نروژی یوستین گایدر و بعد امدم و بر روی نیمکت بلوار پشت دیوار سپاه نشستم به اسمان نگاه کردم و ستاره قطبی را درخشان تر از هرشب دیدم در این بهمن سرد و سنگین و حشرات و وزق ها هم مثل همیشه با صدایشان یاری یم می کردند دوستی از پیاده راه بلند بلند صدایم زد و سپس ادامه داد سردت نیست علی ! گفتم چرا خوب اما من پوست کلفت تر از این حرفها هستم و بعد هر دو با همان فاصله بلند بلند خندیدیم و او همچنان دورتر میشد و من در اندیشه کتابی بودم که این چند روز خواندم یعنی همین دختر پرتقالی که علاوه بر متن فلسفی مثل دیگر آثار گایدر عاشقانه ای جذاب بود از شور درونی عاشق تا  نرسیدن به معشوق.کتابی با قصه ای شیرین و جذاب مثل  هرقصه ی خواندنی و لطیف از رابطه میان پدری که دیگر نیست با فرزندی که طی یک حادثه به نامه هایی که پدر پیش از مرگ بر اثر بیماری برای فرزندش نوشته است دست پیدا می کند.&nb سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1402 ساعت: 0:28

نقاب حسرتها و آرزوهاامروز چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۲ است هنوز در حال و هوای شعرها و تصنیف های باب دیلن ترانه سرای امریکایی هستم که با همین ترانه های ساده که فهم  زندگی چند نسل را دگرگون کرد برنده نوبل ادبیات شد هر چند شب مطبوع پاییزی و ترانه خوانی حشرات هوش از سرم می رباید و مرا با خود به سفرهای دور و دراز شعر خلقت می برد که روح و روان عارف و عامی را به وجد می‌آورد حکایت حافظ ما و هر شاعری که جهان شاعرانه اش اختصاصی نیست و در هر بند و بیت شعرش جهانی را به حس مشترک  می کشاند.  می خواهد حافظ قرن هشتم هجری ما باشد یا باب دیلن قرن بیستم میلادی امریکایی ، زیرا هر اثر هنری روایتی خاص از صاحب اثر است ،شرحی بر امیدها و آرزوهایی که ناقص ماند و به کمال نرسید اما با بیت شعری و نقش تصویری و یا قطعه ای موسیقی جاودانه شد به تعبیر شاعر آمریکایی بوکفسکی بنویس حتی شده حالت را خراب کند اما اگر حرفی برای گفتن نداشتی ننویس برادر کتابخانه ها پر از کتاب هایی ست که همواره خاک می خورند و ما انسانها با هر ایده و مرامی همواره نقابی بر روی آن همه حسرتهای  نرسیده و آرزوهای به جا مانده می کشیم .نقابی که هیچگاه برداشته نخواهد شد و عاقبت با هر خاموشی آدمی  در قعر جهان برگشت ناپذیر فرو خواهد رفت و اضافه کنم  تاریخ و آینده نیز از دل همین کوتاه نوشته ها رقم می خورد نه سازمان های عریض و طویل تبلیغاتچی!... ماهشهر علی ۰ ۰ ۰۲/۰۹/۲۷ علی ربیعی(ع-بهار) سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 23 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 19:40

 فریدون سه پسر داشت!امروز پنجشنبه هفتم دیماه ۱۴۰۲ ،گفتم خوب بعد از سه سال از حادثه تصادف شوم و کوچ نابهنگام فرزندم بهتر آنست که در مقابل مصائب سکوت اختیار کنم و تا زنده ام راه زندگی در پیش گیرم و از آزادی تا انتخاب و پیچ و تاب کلمه و کلام بنویسم هر چند مدتهاست که بندی و بیتی شعر به سراغم نمی آید و  وقتی نیامد حتما دوست ندارد یا این چشمه خشکیده است مثل آن همه چشمه ها و دریاچه ها که خشکیدند ،گفته اند آدمی ست است و گوشتی و پوستی و استخوانی و مثل هر پدیده هستی خشکش می زند گاهی در عالم ماده که به نقطه صفر می رسی و گاهی هم معنا که همین ذهن و روانت را به کاری می گیری که وقایع اتفاقیه روزانه ات را هر چند بی اهمیت ثبت کنی. گیرم تو را به این همه مرارت بشری کاری نباشد که همواره آنچه در هر سوراخ و سمبه ای دست بالا را دارد مرگ انسانیت و ارزش هایی ست که به ظاهر تاریخ ثبت شده بشر سراسر مبارزه و گاهی تن دادن  برای بدست آوردن قطره ای از دریای آن بوده چون آزادی و درست کرداری و درست پنداری و درست گفتاری و نفی و نهی استبداد و قدرت غیر پاسخگو  ، و از طرفی سمت و سوی دوست داشتن و عاشقی و صلح رفتن که هیچگاه به دامنه آن آرزوها نرسیده و فقط اندکی البته در عرصه هنر و ادبیات زور زیادی زده اند که مثلا شعری بسرایند و رمانی بنویسند و نقشی بکشند و خلاصه هفت وادی هنر را طی کنند بلکه بشر آدم شود که نشد و بعید که بشود می گویند راست و دروغش با راوی که ولادیمیر ایلیچ لنین رهبر انقلاب اکتبر روسیه گفته بود تا دویست میلیون سال آینده را امید نداشته باشید که اتفاق خوش ایندی در خصوص صلح و آزادی رقم بخورد بقیه اش را نیز شک دارم بعلاوه در این شب سیاهم مثل همیشه گم گشت راه مقصود و داشتم برای چندمین سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 23 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 19:40

سروده رویاها خیلی از رویا ها مثل قطارها و فصل هامثل آدمها و نسل هامیایند و می رونداما بعضی  رویاها را دوست نداری مثل قطارها و فصل  هامثل آدمها و نسل ها بیایند و بروند!تهران ع-ر در باره پدیده دروغ دقت کنیم ما چقدر دروغ می گوییم و دیگران که اطرافمان هستند به نسبت چقدر دروغ می گویند و اصلا این پدیده چه نسبتی با سلامتی اجتماعی دارد می گویند در فرهنگ های ابتدایی پدیده ای که تعبیری از دروغ باشد وجود نداشته گفتم احتمالا در آن جوامع شمشیر گزینش نیروی انسانی بالای سرشان نبوده است بزرگی می نویسد ما از سرزمین بیهوده شرمندگی و بلوای اجتماعی  می توانیم فقط با پیروی از یک حکم اخلاقی دور بمانیم دروغ نگوییم ...اگر دقت کنیم بارها اتفاق افتاده که نیازی به دروغ نبوده اما چون بیماری مسری گفته ایم مثلا این ظرف را شسته ام این کتاب را خوانده ام ،این خرید را  کرده ام خوب اگر نکردی زمین به آسمان که نمی رسید .تازه آنجا دروغ به مصیبتی عظما تبدیل می گردد که بوسیله سیاستمداران گفته می شود دروغ هایی که بظاهر ساده اند اما بنیان های اجتماعی را فرو می ریزند هر چند مردم ناچارند به لبخندی تلخ از کنارش عبور کنند اما قطعا می دانند که طرف دروغ می گوید برای اینکه زیر بار مسئولیت شانه خالی کند باید اضافه کنم از دروغ های بی درز و مسئله این روزها بردن تاج های جواهر نشان شاه و ملکه به خارج بود که معلوم شد این چنین نبوده و بعلاوه خاندان شاهی نیز به دروغ گفتند ما دست خالی از کشور رفتیم در حالی مردم می دانند هم سخنگوی دولت اکنون و هم  خاندان شاهی سابق به نحوی دروغ می گویند و البته برای مردم چاره ای نیست مگر با پوزخندی از کنار ماجرا عبور کنند.ماهشهر ع-ر ۰ ۰ ۰۲/۰۱/۱۸ علی ربیعی( سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 56 تاريخ : چهارشنبه 30 فروردين 1402 ساعت: 14:46

حماقت بی پایانکتاب پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی  حکایت مبارزه جانانه آدمی  با ظلم و حماقت است که گاهی منجربه پیروزی و زمانی شکست میگردد .نویسنده بعد از دریافت جایزه نوبل در گفت و گویی تاکید می کند من در این قصه کوشیدم یک پیرمرد واقعی بسازم و یک پسر بچه واقعی و یک دریای واقعی و اگر آنها را خوب از کار در آوردم به علت راست گویی در نوشتن است. می دانی دوست من سخت ترین کار این است که چیزی را راست و درست از کار در بیاوریم گاهی فراتر از واقعیت بنویسیم اما هرگز دروغ نگوییم .آدمی به هر چیزی عادت می کند کافی ست چند روزی بگذرد و تکرار شود برای همین است که ما گاهی به دروغ و گاهی  به عزاداری و اندوهناکی بی پایان عادت می کنیم و بی آنکه دلیلی داشته باشیم وحشتی سهمگین سراپای وجودمان را  فرا می گیرد  ودر این بین  هیچ راه گریزی متصور نیستیم مگر پذیرش تراژدی زندگی و  مرگ قهرمانان.به ارنست پیام میدهم! نگران نباشم ما ملتی هستیم که قرنهای متمادی ست  در این وضع تراژدی مرگ خود ساخته بسر می بریم بی آنکه دلیلی منطقی برای مجموعه رخت عزایمان داشته باشیم ،گفت جدی می گی! و در آخر اضافه می  کند آدمی را برای شکست نساخته اند آدم ممکنه از بین بره اما شکست نمی خوره این را همینگوی می گوید .و من در پاسخ می گویم نه اینطور نیست قدم به قدم جای پای آدمی و همه لحظاتش پر از اضطراب شکست  و سقوطی خود ساخته است که اگر شانس بیاورد حلقه آویز می شود مثل کیومرث پوراحمد و یا مثل خودت که با یه تیر تفنگ شکاری به زندگی خاتمه می‌دهد خوب ارنست همینگوی گرامی اینا همه اگر شکست نیست پس برگ بی خاصیت چغندر است گفت ببین چقدر از مرحله پرتم گفتم کدام مرحله عزا یا عروسی !به صورت کشدار گف سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 55 تاريخ : چهارشنبه 30 فروردين 1402 ساعت: 14:46

این کهنه رباطهمه می دانند که ثانیه ها ،دقیقه ها ، ساعتها و روزها تند و تند میایند و می‌روند و تا چشم بزنی آخر هفته لعنتی رسیده و تو با یک بار سهمگین از اندوه روزگار، فکر می کنی این همه لحظات جان سخت و ملال آور براستی از تو چه می خواهند.  من که هیچ احساس خوش آیندی نسبت به هیچ چیز ندارم و زندگی را براستی همانطور می بینم که هست یک داستان لغو و بیهوده که همه در پی کشف مثلا زیبایی‌های پنهان آن هستند در حالی که آن زیبایی که فکر می کنیم دروغی بیش نیست این را که می گویم نه بخاطر حادثه از دست دادن فرزندم باشد نه واقعیت همین است اما ما بخاطر پوست کلفتی ذاتی ، خودمان را به آن راه می زنیم والا این همه زباله گرد پنهان و آشکار که تا کمر در سطل زباله فرو می روند و از ذوق دیدن یک شیشه آب معدنی خالی خواب‌شان می برد چه لذتی از زندگی برده اند که گاری مندرس زندگی را رها نمی کنند و حتی آن کسی که دارد مثل سلبریتی ها لاف خوشبختی و لذت از دنیا را می زند در نهایت چه خیری از آن برده است .تفاوتی نیست میان آن زباله گرد تا سلبریتی که هر دو بطریقی دلبسته این زندگی هستند و اینکه همه ما فقط می دویم در کاخی یا کوخی و بعد که می رسیم تازه یک راه دیگر را باید طی کنیم و هر آن این بیهودگی تکرار می‌شود درست  مثل اسب عصاری دور خود می چرخیم و با سیزیف قهرمان افسانه ای یونان سنگ بزرگ را تا قله می بریم و چون بر میگردیم باز سنگ زودتر از ما به دره رسیده یا این آخری به همراه زنی در ریگ روان قصه ای از موراکامی، گودالی را پر و خالی می کنیم تا از هراس ریزگردها خفه نشویم .بعد از ساعتها و روزها که آمدم و رفتم ستاره در این شب شفاف زمستانی نگاهی از سر بغض کرده و می گوید متوجه هستی چه می گویی.می گویم  قرار بود چ سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 55 تاريخ : چهارشنبه 30 فروردين 1402 ساعت: 14:46

گلهای شرم آنها که فکر می کنند حقیقت نزد آنهاست و بسماه را پنهان می کنندخورشید را به گروگان می گیرندبوسیدن را شرم می‌دانند لبخند را معصیت. و در آخر تمامی گلهای جهان رابه اتاق بازجویی می برند !ماهشهر ع-ر همسرایی با بودلر در باره عشق!عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آیدناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستیامروز با شنبه های تعطیلی مکرر به ۲۹ بهمن ۱۴۰۱ رسیدم سه فقره شنبه ای که هر کدام به دلیلی تعطیل بودند و مثل هر تعطیلاتی  آزار دهنده و بطالت محض البته برای ما دیگر بودن و نبودن یکی ست.و من امروزم  روزم به خواندن  کتاب جستارهایی در باب عشق اثر آلن دوباتن گذشت .کتاب در باره عشق به مفهوم انسانی آنست یعنی همین عشق بین دو انسان  و خاطراتی که جمع می گردند در ذهن دو طرف که بعد سبب عاشق شدن آنها می شود  بی آنکه گریزی باشد...البته کتاب بیشتر نگاه فلسفی به عشق دارد اما در نهایت آرزو می کند آدمها بهتر آنست که همیشه یک عاشقانه آرام در دلشان داشته باشند تا آسوده تر زندگی کنند خوب این هم نظر یک فیلسوف روانشناس است که محترم است .بزرگی می نویسد آیا زیبایی مادر عشق است یا عشق مادر زیبایی ؟هر چه هست اما عشق در ذات آدمی درد امنی ست که بجز خودرنجی آزار کسش در پی نیست و شاید به تعییر فروید که فکر کنم متاثر از نیچه فیلسوف آلمانی گفته که  عشق نوعی خود آزاری ست که در تلخ ترین یا شیرین ترین حالتی اما خوشگوار استباری حکایت من است و روزگار و پستی و بلندی هایش اما گمان دارم به هر صورتی که نگاه کنم درس هایی که عشق به من آموخته حکایت همان مگس هایی ست که برای فرار، دیوانه وار سرشان را به شیشه پنجره ای شفاف می کوبند بی آنکه بدانند پنجره  غیر قابل عبور است .  از همه اینها که بگذ سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 62 تاريخ : شنبه 12 فروردين 1402 ساعت: 14:33

  سروده بهار دلکشاگر بجای قلب شکسته ام بودمسالهای سال میشد که ،دهلیزهای  زندگی را  رها کنمبه اهالی قصه های غمگین  احساسم بگویمآخر شاهنامه را  با  رگ های  رنجور وطن زمزمه کنندرنگین کمان کیان چشم اسفندیار حکایت خون سیاوشفرو افتادن سهراب از اسببهار دلکش و این همه اندوه را به یاد ندارمبرای آرامش خاطرمسرزمینی از لبانت بفرستنشانی من قلبی ستکه در سینه تو می تپیدماهشهر ع-ر ۰ ۰ ۰۱/۱۲/۲۸ علی ربیعی(ع-بهار) سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 66 تاريخ : سه شنبه 1 فروردين 1402 ساعت: 16:39